دختربهار
دختربهار

 

سلام علیکم دوستان اومدم باکلی حرف که جای بهترازاینجابراگفتنشون گیرنیاوردم  اول ازهمه بگم که رفتم دانشگاه همون علوم صنایع روبخونم امابراپرستاری هم میخونم که خداخداخداکنه قبول شم تغییررشته بدم  خواهرجان یک هفته ی اومدن کرمانشاه سرزدن خیلی خوش گذشت نطق سوگل بازشده بودمیگفت مامی بابی دایی عمه نکن بشه و......امامن بدبخت مثل همیشه بی شانس همه چی میگفت غیرازاله جون شانس دیگه که من ازداشتنش محرومم بعدازیک هفته که مرخصی شون تموم شدم  مامان رو باخودشون بردن تیرون(تهران)نوبت دکترش بودبعدبرمیگردیم دوباره سرهمون شانس بازم غذادرست کردن ظرف شستن  ماچی جون که این اصطلاح روخودم براپدرم گذاشتم البته باکمک سانازباداداش بنده افتادپای من ماچی جون مارکونی(ماکارونی) نمیخوره داداش جان بادمجون نمیخوره منم فیلمی داشتم بااین دوتا تصمیم کبری گرفتم برااولین بارخورش قیمه درست کنم بیا ببین چی شد پنج انگشتاشون روباهاش خوردن  ازاینا بگذریم......................................................برم سردانشگاه روز اول باکلی شوق ذوق باساناز رفتم دانشگاه که الان کلاس دارم چی میشه ؟؟؟؟؟؟خداجونم!!!!!!!وای ی ی ی استاد................کلاس تشکیل نشدانچنان خورد توذوقم  تواین19 سال زندگی اینجوری ضایع نشده بودم روزدوم سوم ایناهم همینجوری اش خوری سپری کردیم که بالاخره کلاس ریاضی اونم با7 نفرتشکیل شداستادش هی بدک نبود اندکی شیرین میزداما بچه های ترم دومیگن عین برگ درخت میندازه25/0به کسی نمیده بعدشم با یکی دوست شدم اسمش فرشته س اونم عین من ترم اوله یه پسری هم بودکه  هنوزکشف نکردم اسمشواونم هرکلاسی ماداشتیم عین مجسمه  ابوچی.....نیییدونم حضودداشت یه کم درباره فرشته بگم  دوسال پشت کنکوری بوده نی نی پایانی خانواده  ب ظاهرخیلی خیلی پول دارن اماهمش انکارمیکنه اخه ازسروضعش کشف کردم خونشونم بالاشهرکرمانشاهس دخترخوبیه هامتولداذر امامن زیاددوسش ندارم بیچاره هیچ ایرادی نداره من مرض دارم هیچ کی روزیاددوس ندارم البته جززززززساناز...........................حلال زادس این طفلک الان تک زدسانازرومیگم اها راسی ی ی ی ی بابت دعا هاتون سپاسگزارم مشکلم حل شدخب دیگه بابای

سلام علیکم دوستان اومدم باکلی حرف که جای بهترازاینجابراگفتنشون گیرنیاوردم  اول ازهمه بگم که رفتم دانشگاه همون علوم صنایع روبخونم امابراپرستاری هم میخونم که خداخداخداکنه قبول شم تغییررشته بدم  خواهرجان یک هفته ی اومدن کرمانشاه سرزدن خیلی خوش گذشت نطق سوگل بازشده بودمیگفت مامی بابی دایی عمه نکن بشه و......امامن بدبخت مثل همیشه بی شانس همه چی میگفت غیرازاله جون شانس دیگه که من ازداشتنش محرومم بعدازیک هفته که مرخصی شون تموم شدم  مامان رو باخودشون بردن تیرون(تهران)نوبت دکترش بودبعدبرمیگردیم دوباره سرهمون شانس بازم غذادرست کردن ظرف شستن  ماچی جون که این اصطلاح روخودم براپدرم گذاشتم البته باکمک سانازباداداش بنده افتادپای من ماچی جون مارکونی(ماکارونی) نمیخوره داداش جان بادمجون نمیخوره منم فیلمی داشتم بااین دوتا تصمیم کبری گرفتم برااولین بارخورش قیمه درست کنم بیا ببین چی شد پنج انگشتاشون روباهاش خوردن  ازاینا بگذریم......................................................برم سردانشگاه روز اول باکلی شوق ذوق باساناز رفتم دانشگاه که الان کلاس دارم چی میشه ؟؟؟؟؟؟خداجونم!!!!!!!وای ی ی ی استاد................کلاس تشکیل نشدانچنان خورد توذوقم  تواین19 سال زندگی اینجوری ضایع نشده بودم روزدوم سوم ایناهم همینجوری اش خوری سپری کردیم که بالاخره کلاس ریاضی اونم با7 نفرتشکیل شداستادش هی بدک نبود اندکی شیرین میزداما بچه های ترم دومیگن عین برگ درخت میندازه25/0به کسی نمیده بعدشم با یکی دوست شدم اسمش فرشته س اونم عین من ترم اوله یه پسری هم بودکه  هنوزکشف نکردم اسمشواونم هرکلاسی ماداشتیم عین مجسمه  ابوچی.....نیییدونم حضودداشت یه کم درباره فرشته بگم  دوسال پشت کنکوری بوده نی نی پایانی خانواده  ب ظاهرخیلی خیلی پول دارن اماهمش انکارمیکنه اخه ازسروضعش کشف کردم خونشونم بالاشهرکرمانشاهس دخترخوبیه هامتولداذر امامن زیاددوسش ندارم بیچاره هیچ ایرادی نداره من مرض دارم هیچ کی روزیاددوس ندارم البته جززززززساناز...........................حلال زادس این طفلک الان تک زدسانازرومیگم اها راسی ی ی ی ی بابت دعا هاتون سپاسگزارم مشکلم حل شدخب دیگه بابای

سلام علیکم دوستان اومدم باکلی حرف که جای بهترازاینجابراگفتنشون گیرنیاوردم  اول ازهمه بگم که رفتم دانشگاه همون علوم صنایع روبخونم امابراپرستاری هم میخونم که خداخداخداکنه قبول شم تغییررشته بدم  خواهرجان یک هفته ی اومدن کرمانشاه سرزدن خیلی خوش گذشت نطق سوگل بازشده بودمیگفت مامی بابی دایی عمه نکن بشه و......امامن بدبخت مثل همیشه بی شانس همه چی میگفت غیرازاله جون شانس دیگه که من ازداشتنش محرومم بعدازیک هفته که مرخصی شون تموم شدم  مامان رو باخودشون بردن تیرون(تهران)نوبت دکترش بودبعدبرمیگردیم دوباره سرهمون شانس بازم غذادرست کردن ظرف شستن  ماچی جون که این اصطلاح روخودم براپدرم گذاشتم البته باکمک سانازباداداش بنده افتادپای من ماچی جون مارکونی(ماکارونی) نمیخوره داداش جان بادمجون نمیخوره منم فیلمی داشتم بااین دوتا تصمیم کبری گرفتم برااولین بارخورش قیمه درست کنم بیا ببین چی شد پنج انگشتاشون روباهاش خوردن  ازاینا بگذریم......................................................برم سردانشگاه روز اول باکلی شوق ذوق باساناز رفتم دانشگاه که الان کلاس دارم چی میشه ؟؟؟؟؟؟خداجونم!!!!!!!وای ی ی ی استاد................کلاس تشکیل نشدانچنان خورد توذوقم  تواین19 سال زندگی اینجوری ضایع نشده بودم روزدوم سوم ایناهم همینجوری اش خوری سپری کردیم که بالاخره کلاس ریاضی اونم با7 نفرتشکیل شداستادش هی بدک نبود اندکی شیرین میزداما بچه های ترم دومیگن عین برگ درخت میندازه25/0به کسی نمیده بعدشم با یکی دوست شدم اسمش فرشته س اونم عین من ترم اوله یه پسری هم بودکه  هنوزکشف نکردم اسمشواونم هرکلاسی ماداشتیم عین مجسمه  ابوچی.....نیییدونم حضودداشت یه کم درباره فرشته بگم  دوسال پشت کنکوری بوده نی نی پایانی خانواده  ب ظاهرخیلی خیلی پول دارن اماهمش انکارمیکنه اخه ازسروضعش کشف کردم خونشونم بالاشهرکرمانشاهس دخترخوبیه هامتولداذر امامن زیاددوسش ندارم بیچاره هیچ ایرادی نداره من مرض دارم هیچ کی روزیاددوس ندارم البته جززززززساناز...........................حلال زادس این طفلک الان تک زدسانازرومیگم اها راسی ی ی ی ی بابت دعا هاتون سپاسگزارم مشکلم حل شدخب دیگه بابای

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نوشته شدهیک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, توسط کوهستان
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.